یهود دارای دو عید مقدس است که این عیدها بدون تناول خون تمام نمیشودند:
اول- عید یوریم در مارس Purim.
دوم- عید فصح در آپریل Passover. (37)
هر ساله افراد زیادی قربانی این دو عید «مقدس» میشوند، به نمونههای زیر توجه فرمائید:
یهود دارای دو عید مقدس است که این عیدها بدون تناول خون تمام نمیشودند:
اول- عید یوریم در مارس Purim.
دوم- عید فصح در آپریل Passover. (37)
هر ساله افراد زیادی قربانی این دو عید «مقدس» میشوند، به نمونههای زیر توجه فرمائید:
1- روز چهارشنبه سال 1840 م، کشیش ایتالیایی آقای اپ، فرانسوا، انطون توما به اتفاق خدمتکار خود ابراهیم از خانه بیرون آمده و ناپدید میشوند. پس از تحقیق و جستجوی بسیاری که از طرف ملت و دولت شروع شد، معلوم میشود که کشیش بیچاره بدست یهود به قتل رسیده است. سلیمان سرتراش که یکی از متهمین بود، در اعترافات خویش چنین اظهار داشت: نیم ساعت از مغرب گذشته بود که خدمتکار داود هراری وارد شده و درخواست کرد که فوراً خود را به خانه داود برسانم، من هم فوراً خود را به منزل او رساندم، در آنجا هارون هراری، اسحاق هراری، یوسف هراری، یوسف لینیوده، خاخام موسی ابوالعافیه، خاخام موسی بخوریو دامسلونکی و داود هراری «صاحب خانه» را دیدم که جمع بودند, من به مجرد آن که وارد منزل شدم و کشیش «توما» را دست و پا بسته دیدم، فهمیدم برای چه مرا احضار کردند. خلاصه، پس از آن که من وارد شدم، درهای منزل را بسته و طشت بزرگی را حاضر نمودند و از من خواهش کردند که او را بکشم، ولی من امتناع کردم. داود گفت: پس تو و بقیه، سرش را بر طشت نگه دارید، تا ما کارش را یکسره کنیم.
در این وقت کشیش را پیش آورده، محکم بر زمینش زده و بیآنکه قطرهای از خونش بر زمین بچکد, سرش را از بدن جدا کردند. بعداً جسد بیجان او را به انبار برده و با هیزم آتش زدیم. سپس جسد او را قطعه قطعه کردیم و در کیسههای بزرگی جای داده و درصرافی واقع در اول خیابان یهود دفن نمودیم.
مأموریتمان که تمام شد، به ابراهیم خادم کشیش وعده دادند,که اگر این سر را برای کسی فاش نکند، او را از مال خودشان داماد خواهند کرد. بازپرس سؤال کرد:
- : استخوانهایش را چه کردید؟
- : با دسته هاونگ خورد کردیم!
- : سرش را چه کردید؟
- : با دسته هاونگ! خورد کردیم!
- : رودههایش را چه کردید؟
- : آنها را قطعه، قطعه کرده و در یکی از صرافیهای نزدیک دفن نمودیم!
- : آنگاه بازپرس رو به اسحاق هراری کرده و سؤال نمود:
- : آیا به اعتراف «سلیمان» اعتراض دارید؟
- : آنچه «سلیمان» میگوید صحیح است، ولی شما نمیتوانید این عمل را جرم حساب کنید، زیرا یکی از مراسم های مذهبی ما در این عید, استفاده از خون غیریهود است.
- : خونهای کشیش را چه کردید؟
- : در شیشه کرده و به خاخام موسی ابوالعافیه دادیم. - : در مراسم مذهبی شما، در چه چیزی از خون استفاده میشود؟
- : در «خمیر نان عید».
- : آیا همه یهود باید از این نان استفاده کنند؟ نه، ولی چنین نانی حتماً باید نزد خاخام بزرگ موجود باشد.
2- در سال 1823 روز عید فصح در شهر Valisob واقع در شوروی سابق کودک دو سالهای ناپدید گشت و پس از یک هفته جستجو جسد بیجان او را در یکی از لجنزارهای خارج شهر پیدا نمودند و با آن که آثار فرو بردن میخ و سوزن، بر آن نمایان بود، ولی قطرهای خون بر لباسهایش وجود نداشت و چنانچه بعداً معلوم شد، جسد را بعد از قتل شسته بودند.
خانمی که تازه یهودی شده بود1 و در این قصه متهم بود, در اعترافات خود چنین گفته است : ما از طرف یهود مأمور شدیم که این کودک مسیحی را ربوده و در ساعت معینی در منزل یکی از آنها حاضر کنیم. هنگامی که ما با این کودک وارد منزل شدیم, دیدیم همه دور میزی نشسته و منتظر ما هستند.
طفل را روی میز گذاشته و با قدری شکلات و بیسکویت و شیرینی سر او را گرم کردیم، کودک بیچاره همین که مشغول خوردن شد, یکی از آنها میخ تیز و درازی را در رانش فرو برد.
صدای دلخراش کودک بلند شد, هراسان به یکی از آنها پناه برد، او هم نامردی نکرد و با سوزن درازی که در دست داشت کمرش را مجروح کرد، طفل باز فریادی زد و به سومی پناه برد, او هم سینهاش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر میخ و سوزن به تنش فرو کردند, که همانجا جان سپرد.
سپس خونهایش را در شیشه کرده و به خاخام بزرگ تسلیم کردند. 3- در یکی از روزهای گرم تابستان، یهودیان به یکی از خانههای مسلمانان فلسطینی حمله کردند, در مورد این واقعه دختر بزرگ آن خانواده چنین میگوید: وقتی سربازان یهودی وارد منزل ما شدند چنان وحشتزده شده بودم که میخواستم هلاک شوم، خواهر کوچکم به گوشهای فرار کرد، پدر و مادرم فریاد میزدند و کسی نبود که به ما کمکی کند. مردان وحشی و حیوان صفت و قسیالقلب یهود، مادرم را گرفته در موضع مخصوصش چند گلوله شلیک کردند! بعد هم پدرم را با لگد و مشت و ته تفنگ کشته و ما را دست و پا بسته, کشان کشان از خانه بیرون آوردند. او میافزاید: من نمیدانم بر سر خواهرم چه آمد، من را با یک عده مردان خشن یهودی به پشت کامیون سوار کردند و به سمت مکان نا شناسی روانه نمودند.
در میان راه خواستند با من عمل منافی عفت انجام دهند, مقاومت کردم ولی مرا بیهوش کرده و وقتی به هوش آمدم, فهمیدم که دیگر آبرویم رفته است.
ای وای کار مسلمانان به کجا رسیده که یهود, دختر و ناموس آنها را بر باد دهند؟! مسلماً مسلمانان مرگ را هزار مرتبه بر این فاجعه ترجیح میدهند... در روزی که قشون «معاویه» به شهر «انبار» حمله کردند و زینت زنان مسلمان و ذمی را ربودند، امیرالمؤمنین علیهالسلام بالای منبر رفته میفرماید: بخدا قسم اگر کسی در شنیدن این فاجعه بمیرد، من ملامتش نخواهم کرد.
من نمیدانم اگر حضرت علی علیهالسلام امروز میبودند و از این قصه با خبر میشدند چه میگفتند و چه میکردند.
سلام.دوست عزیز.
حتما برام بزارشون.
حتما دارم میخونمش.
سلام این مطلبو خوندم خیلی عصبانی شدم
من این مطلبو تو وبلاگم با ذکر منبع گذاشتم اگه راضی نیستین بگین تا پاکش کنم
این یهود واقعا انسان نیستن