« بعد از تعطیلات درسی حوزه، عازم گرگان شدیم. در گرگان بعد از پیاده شدن، زن، بچه و وسایل همراه را به پیاده رو بردم و به انتظار ماشین بودیم که ما را به روستا برساند.
در همین هنگام، ماشینی جلوی ما توقف نموده و یکی از سرنشینان ماشین به طرف ما اسلحه کشید، من که از همه جا مأیوس بودم و از روی خلوص نیت و توجه کامل فریاد زدم:
« یا امام زمان! »
ماشین بدون تیراندازی رفت. بعد از چند دقیقه انتظار، دیدم ماشین گشت سپاه آمد، جلوی ما توقف نمود و صدا زد:
« حاج آقا! بفرمایید سوار شوید. » همه سوار شدیم و ماشین حرکت کرد، به من گفتند: « ما در فلان مسیر بودیم، یک وقت دیدیم آقا سیدی جلوی ما را گرفت و فرمود: بروید در فلان خیابان، طلبه ای با زن و بچه منتظر ماشین است. و ما طبق گفته آن سید آمدیم، حالا هر کجا می خواهید بروید بفرمایید که شما را برسانیم. »
من هم جریان خود را گفتم و اینکه متوسل به آقا امام زمان علیه السلام شدم، معلوم شد که آن حضرت سفارش ما را نموده و اینها را به یاری ما فرستادند.
خدایا قربونت برم با این بزرگی...که بنده ات رو تنها نمی زاری
خدا قربونت برم با این بزرگیت..که حتی به شیطان هم مهلت دوباره ی توبه دادی
شعار همیشگی من:
اون خدا که من میدونم.حتی آتیشش قشنگه
من خیلی وقته که میام اینجا خیلی باحاله بهم یه سر بزن ومقالاتم را بخوان